اگر میتوانستیم در همه شرایط، بهترین و منطقیترین تصمیم را بگیریم، دیگر چه غمی داشتیم؟ بهترین انتخابها در عشق، شغل، خرید و…؛ اما زندگی روی یک پاشنه نمیچرخد و اوضاع همیشه بر وفق مراد ما نیست. اصلاً مگر میشود احساس را از زندگی و تصمیم انسان حذف کرد؟ اما چگونه میتوان عقل و احساس را در کنار هم با مسالمت کامل پیش برد؟
این سوالی است که پاسخش را در این مقاله میخوانید. درست است که در این مقاله از مجله بوکاپو قرار است به تفاوتهای عقل در برابر احساس بپردازیم، اما این جمله از رشید اوگونلارو نویسنده انگلیسی میتواند همین اول کار مسیرمان را در این مقاله روشن کند: «تنها راه برای تغییر نظر یک فرد، این است که از صمیم قلب با او ارتباط برقرار کنید.»
تفاوت عقل و احساس
شاید نتوان به طور آکادمیک تفاوت آنها را تعریف کرد اما میتوان عقل و منطق را مانند اسکلت اصلی یک ساختمان در نظر گرفت و احساس را تزیینات داخلی آن ساختمان دانست.
وقتی به شما بگویند کاری عقلانی و منطقی است، ناخودآگاه پروسهای در ذهنتان شکل میگیرد که یعنی برای این کار برنامهریزی شده، روی آن فکر شده و برای انجامش تمام جوانب کار، سنجیده شده است. البته این یکروی سکه است و بازی روزگار، روی دیگری هم دارد.
کلام دیل کارنگی فرق بین احساس و منطق را نشان میدهد. دن اریلی نیز معتقد است که تصمیمهای ما در اغلب موارد منطقی نیست و کمی بیمنطقی پشت تمام این تصمیمها وجود دارد. او در کتاب جنبه مثبت بی منطق بودن به بررسی این رفتارها میپردازد و راهکارهایی برای مدیریت آنها ارائه میکند. میتوان گفت از دل بیمنطقی، منطق را بیرون میکشد.
حال اگر بخواهیم احساس را بهتر بشناسیم باید گفت که احساس یک نوع پدیده ذهنی است. تمام احساساتمان یا دارای بار مثبت هستند یا بار منفی و حس خنثی وجود ندارد. معمولاً احساسات ما، گذرا و کوتاه مدت هستند.
در کنار این موارد یک نگرانی وجود دارد و آن هم عدم توانایی در درک تفاوت احساس و منطق است که میتواند مشکلات زیادی مانند احساس تنهایی، هزینهتراشی اضافه بهعلت خرید هیجانی، اتلاف وقت و… را بهوجود آورد. این مشکلات میتوانند ساحتهای مختلف زندگیمان را تحتتأثیر قرار دهند و بر عملکرد و بهرهوری ما اثرگذار باشند.
جایگاه احساس
هنگام مقایسه عقل و احساس با یکدیگر، شاید فکر کنید احساسات تنها زمانی خودش را بروز میدهد که یا در موقعیتهای عاشقانه هستیم یا در درگیریهای کلامی و فیزیکی. اما اینطور نیست؛ چراکه احساسات در همهجای زندگیمان حضور دارند. در تصمیمگیریهای ما نقش اساسی ایفا میکنند و از عوامل اصلی ارتباط موثر با دیگران هستند.
اما بهقول همین ادبیات چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. همان طور که گفتیم امروزه، احساسات را یک پدیدۀ ذهنی میدانند. پدیدهای که رد پایش را میتوان در تمام وجوه زندگی پیدا کرد و بهطور کل، میتوان گفت، درصد قابلتوجهی از هر تصمیم و عمل ما حتی اگر منطقیِ منطقی هم باشد، ریشه در احساسات ما دارد.
بههمین خاطر باید یاد گرفت که چطور این اسب چموش را رام کرد تا از آن، بهترین استفاده را کرد. تقویت هوش هیجانی یکی از آن مواردی است که به شما کمک میکند تا افسار این اسب را در دستان خود بگیرید و از عقل و احساس،به صورت متوازن بهره ببرید. دنیل گلمن در کتاب هوش هیجانی به شما میآموزد تا چطور از هوش هیجانی در زندگیتان استفاده کنید و با استفاده از راهکارهایش، این هوش را تقویت کنید.
جایگاه عقل
اگر بخواهیم مانند احساس، جایگاه عقل را در ادبیاتمان بجوریم، به مغز و ذهن میرسیم. عقل و احساس هردو جایگاه مهمی در زندگی ما دارند؛ چراکه ما بهطور معمول سعی میکنیم با کنار گذاشتن احساسات، تصمیمهایمان را با عقل و منطق بگیریم. یا دستکم اینطور نشان میدهیم!
در گذشته، تمام انتخابهای ما محدود به چند چیز بود؛ اما امروزه بهطور کلی، وقتی به جنبههای مختلف زندگی نگاه میکنیم، انتخابها و مسیرهای مختلفی را جلوی پایمان میبینیم. حال اگر فرد کمالگرایی باشیم، قوزبالاقوز است و تصمیمگیری بهشدت سخت میشود. حال راهکار چیست؟ بری شوارتز راهکاری را ارائه میدهد بهنام قناعت!
او میگوید بهجای آنکه هدفتان را «بهترین» قرار دهید، استاندارد خاصی را برای انتخاب در نظر بگیرید. جستوجو را تا زمانی ادامه دهید که گزینه پیشرو، استانداردهای شما را دارا باشد. بهطور مثال در خرید یک پیراهن، اولین گزینهای که استانداردهای شما را داشت، بخرید و دیگر نگران این نباشید که شاید پیراهن بهتری با قیمت مناسبتتری وجود داشته باشد.
قناعتگرایی یکی از استراتژیهای تصمیمگیریِ منطقی است. اگر میخواهید با دیگر استراتژیها و راهکارهای بری شوارتز آشنا شوید، میتوانید خلاصه کتاب پارادوکس انتخاب را مطالعه کنید.
علاوه بر تمام اینها، عقل و منطق در مدیریت و کسبوکار هم جایگاه والایی دارد؛ زیرا نمیشود کسبوکار و سازمانی را تنها با احساسات جلو برد. مدلها و روشهای مختلف تصمیمگیری در مدیریت وجود دارد، که یکبهیک به اهمیتِ تصمیمهای منطقی تأکید میکنند. اگر میخواهید با این روشها و مدلها آشنا شوید، میتوانید مقاله روشهای تصمیمگیری در مدیریت را در مجله بوکاپو بخوانید.
ترکیب عقل و احساس
برای درک بهتر ترکیب این مقوله، بیایید داستان آقای مظفری را بشنویم. آقای مظفری مدیرعامل یک شرکتی است که اعضای هیأتمدیرهاش در سال گذشته تصمیم گرفتند بر اساس عملکرد ماهانه و هفتگی هر کارمند، به آنها پاداش بدهند. بهنظر شما، نتیجۀ این تصمیم چه شد؟
در کوتاهمدت و برای یکیدوماه عملکرد کارکنان مثبت بود و همه راضی بودند؛ اما بعد از گذشت مدتی، این تصمیم نتیجه عکس داد و کارکنان شرکت آقای مظفری، دچار فوران انگیزه (Hyper motivation) شدند. کارکنان بهجای اینکه تلاش بیشتری بکنند، بهخاطر استرس و فشاری که به آنها وارد میشد، عطای پاداش را به لقایش بخشیدند و حتی عملکردشان از گذشته هم کمتر شد.
اما آقای مظفری برای برونرفت از این بحران چه کرد؟
آقای مظفری که از کتابخوانهای حرفهای است، با خواندن خلاصه کتاب جنبه مثبت بی منطق بودن در بوکاپو از یکی از راهکارهایی که دن آریلی در این کتاب ارائه کرده است، استفاده کرد و با ترکیب عقل و احساس به معجونی رسید که توانست این بحران را بهخوبی مدیریت کرد. میپرسید، راهحل چه بود؟ در پاراگراف آخرِ بوکلایت اول این کتاب، راهحل آقای مظفری را بخوانید.
بله درست خواندید، این ترکیب برنده است. اصلاً مگر میتوان بدون هیچیک از این دو، کارها را انجام داد. اگر اینگونه نبود، منطق بر ادیسون حکم میکرد بعد از ده بار تلاش برای اختراع لامپ، دست از کار بکشد. ولی این عشق و احساس بود که به ادیسون کمک کرد تا هزار بار این آزمایش را انجام دهد.
البته اعتماد به نفس هم در کنار این عشق و احساس باعث شد تا این تلاش و پشتکار را از ادیسون ببینیم. در یک کلام، با استفاده از عقل و منطق، نقشۀ راه را میچینیم و با استفاده از احساس، شور و انگیزه در مسیر ماندن را در خودمان ایجاد میکنیم.
عقل و احساس در برابر هم، با کدام یک پیش برویم؟
همان طور که بالاتر اشاره کردیم، برخورد صفرویکی با این قضیه کار اشتباهی است. نمیتوان در تمام مراحل زندگی یا با عقل پیش رفت یا با احساس. حتی در هر کار و تصمیمی، باید هر دوی این دو مقوله را درگیر کنیم تا بهترین انتخاب را داشته باشیم. داستانی در این زمینه وجود دارد که میگوید:
دیوید بروکس در کتاب حیوان اجتماعی به نکتۀ جالبی اشاره میکند؛ او اعتقاد دارد وقتی پای تصمیمگیری در میان باشد، احساس از عقل و منطق جلو میزند. او حتی شرایط آبوهوا را هم در تصمیمگیریهایمان دخیل میداند. بهگفته بروکس، نحوه درک ما از موقعیت، ممکن است از روزی به روز دیگر بهطور کامل فرق کند. پس نباید یک گزینه را به طور کامل، برتر از گزینه دیگر بدانیم.
سخن آخر
نباید در دوراهی عقل و احساس سخت گرفت. بهقول آن مثل معروف، عاقلانه تصمیم بگیر و عاشقانه زندگی کن. بهنظر باید در تمام تصمیمهایمان اینگونه عمل کنیم. عاقلانه تصمیم بگیریم و با عشق و احساس پای آن تصمیم بایستیم و آن را جلو ببریم. هر چند بهقول بروکس، حتی در لحظۀ تصمیمگیری عاقلانه هم سروکلۀ احساسات پیدا میشود.
شما چه تجربۀ از انتخاب بین عقل یا احساس داشتید؟ بهنظر شما باید با کدامیک از این دو مقوله، پیش برویم؟
شاید نتوان به طور آکادمیک تفاوت آنها را تعریف کرد اما میتوان عقل و منطق را مانند اسکلت اصلی یک ساختمان در نظر گرفت و احساس را تزیینات داخلی آن ساختمان دانست.
ترکیب این دو برنده است و نباید به ترکیب برنده دست زد. با استفاده از عقل و منطق نقشۀ راه را میچینیم و با استفاده از احساس، شور و انگیزه در مسیر ماندن را در خودمان ایجاد میکنیم.