چطور میتوانیم بیشترین بهره را از تک تک لحظهها و زندگی خود ببریم؟ موفقیت و هدف ما در زندگی چیست؟ معمولا پاسخ به این سوال واقعا سخت است و ما معمولا از جواب دادن به آن طفره می رویم، حتی در ذهنمان! آدمها به دنبال چیزهایی میروند که فکر میکنند خوشحالشان میکند، اما باز به نتیجه دلخواهشان نمیرسند. اینها کسانی هستند که امکانات مادی کافی برای یک زندگی رضایتبخش را در اختیار دارند، ولی باز از سرابی به سراب دیگر در حال حرکت هستند و دست آخر هم چیزی جز کلافگی و احساس یأس و بیهودگی نصیبشان نمیشود. دلیل بسیاری از این سرخوردگیها نداشتن هدف در زندگی است.
اولین مشکلی که بیهدفی ایجاد میکند، حساسیت آزاردهنده است. یک انسان بیهدف ممکن است ماهها و چه بسا سالها از یک اتفاق بد در زندگیاش آسیب ببیند و نتواند بر افسردگی و اندوه ناشی از ناملایمات غلبه کند. مشکل بعدی و به مراتب مهمتر از بیهدفی، کسالت و دلمردگی است؛ انسان همیشه مشتاق است چیزی بیشتر از آنچه در اختیار دارد به دست بیاورد و داشتن هدف در زندگی به ما کمک میکند تا به افقهایی بیندیشیم که با امروزمان متفاوت است.
قبل از اینکه به ادامه مطلب بپردازیم، بد نیست که با مطالعه خلاصه کتاب ایکیگای با راز شادابی و عمر طولانی ژاپنیها که همان داشتن هدفی است که شما را به شوق میآورد، آشنا شوید.
روش های تعیین هدف در زندگی
روشهای مختلفی وجود دارد که با انتخاب هر کدام از آنها میتوان زندگی خود را هدفمند کرد. انتخاب هر کدام از این روشها به نگاه شما به زندگی و درونمایه ذهنیتان بستگی دارد. در این مقاله از مجله بوکاپو شش روش مهم برای تعیین اهداف در زندگی را بررسی میکنیم.
۱- نفی دیگران
بد نیست در ابتدا از رایجترین و مخربترین روش هدف گذاری در زندگی حرف بزنیم و تصمیم بگیریم که در زندگی خودمان از آن دور بمانیم.
واقعیت این است که بسیاری از مردم در زندگی هدفی به جز اینکه دیگران را نفی کنند ندارند. مثلاً وقتی یک نفر میخواهد به همسایهاش نشان بدهد که از او برتر است، ممکن است به هر کاری دست بزند تا او را دچار سرخوردگی و سرشکستگی کند. یا دانشجویی که استعداد همکلاسیاش را ندارد، ممکن است به کارهایی دست بزند تا تمرکز او را از بین ببرد.
جالب است بدانید که این رقابت ناسالم و معیوب، گاهی تا سطح مدیریتهای کلان هم پیش میرود. نتیجه این منش، تنها یک وضعیت باخت-باخت برای همه است که انرژی فرد و جامعه را میبلعد و از بین میبرد. حالا باید از خودتان بپرسید که آیا شما هم گاهی دچار این رویکرد در زندگیتان شدهاید؟
اولین شرط هدفگذاری درست در زندگی این است که فرد هدفگذار به دنبال ساختن چیزی برود ، نه به دنبال خراب کردن آن. باید بدانید که ویرانگری شاید ابتدا بر زندگی دیگران تأثیر بگذارد، اما بعد از آن، آثارش به سراغ خود ما هم میآید و جز احساس خشم، اندوه و اضطراب چیزی عایدمان نمیکند.
۲- هدف های برنامه ریزی شده
از نگاه روانشناسی، آدمها را میتوانیم به دو گروه عمده تقسیم کنیم؛ آنها که والدین هماهنگ و همراه داشتهاند و آنهایی که در طول زندگی با کشمکشهای خانوادگی بزرگ شدهاند. بسیاری از افرادی که در خانوادههای نوع اول رشد کردهاند میتوانند به افراد موفق برنامه ریزیشده تبدیل شوند.
هدفهایی که این افراد برای خود تعیین میکنند ممکن است متفاوت باشد، ولی اگر آنها در فضایی آرام و به دور از ابهام رشد کرده باشند، به شکل مشابهی به هدفهای خود پایبند میمانند و با رضایت کامل به نتایج دلخواهشان میرسند.
مهم این است که بدانیم چنین سعادتی در زندگی نصیب آدمهای کمی میشود. بیشتر آدمها بخش بزرگی از عمر خودشان را در سردرگمی و گیجی برای تعیین هدف در زندگی به سر میبرند. امروز، فکر میکنند که باید یک مؤسسه تبلیغاتی تأسیس کنند و هفته به آخر نرسیده به این نتیجه میرسند که یک شغل کارمندی بخور و نمیر برایشان بهتر است. حتی در این میان، به یاد استعدادهای هنری پرورشنیافته خود هم میافتند!
اگر شما هم یکی از این افراد هستید، زیاد نگران نشوید. شما تنها نیستید؛ چرا که بیشتر مردم دنیا بدون آنکه به روی خودشان بیاورند یا به کسی اعتراف کنند از چنین سردرگمیهایی رنج میبرند. هدفگذاری برای این گروه شاید به سادگی هدفمندهای برنامه ریزی شده نباشد، ولی یک ویژگی دلچسب دارد: هیجانانگیزتر، متنوعتر و عمیقتر است.
اگر خانوادهای که در آن رشد کردید با کشمکش و رفتارهای آزاردهنده والدین همراه بودهاست، پیشنهاد میکنیم کتاب والدین سمی را مطالعه کنید. سوزان فوروارد، رواندرمانگر و نویسنده، در این کتاب کمکتان میکند تا از شر آثار مخرب تربیت نادرست والدینتان رها شوید و زندگی خود را از آنها پس بگیرید.
۳- رقابت با خود
یک نگرش دیگر به مسئله هدف گذاری، نگرش معطوف به پرورش نیروهای درونی و شخصی است. فردی که مانند افراد دسته قبل هیچ راهنمای روشن و قطعی از محیط بیرونی دریافت نکرده باشد، در تعیین هدفهای زندگی به درون خودش مراجعه میکند و استعدادها و تواناییهایی را پرورش میدهد که مسیر زندگی وی را تعیین میکنند. ما این افراد را انسانهای خودساخته مینامیم.
چیزی که این افراد را در پیگیری اهدافشان کامیاب میکند نوعی رقابت با خود است. نکته جالب این وضعیت این است که گاهی لذتی که یک فرد در پرورش استعدادهای درونیاش به دست میآورد، آنقدر پررنگ میشود که مسئله رسیدن به هدف را به طور کامل در سایه فرو میبرد. نامی که روانشناسان بر روی این کارکرد ذهنی گذاشتهاند میل به خودشکوفایی است. افرادی که چنین میلی دارند همیشه به دنبال هدفی هستند که توانایی آنها را نمایان کند و یک من جدید برایشان بسازد. این نوع هدفگذاری در زندگی مانند رفتن به یک سفر پرمخاطره و ماجراجویانه است.
اگر هنوز تواناییهای منحصر به فرد خود را پیدا نکردید و یا نمیدانید چطور آنها را شکوفا کنید، مطالعه دو کتاب یافتن جوهر درون و کشف توانمندیها را به شما پیشنهاد میکنیم.
۴- هدفگذاری معطوف به آگاهی و خودشناسی
اگر فکر میکنید هدف گذاری مختص افراد اجتماعی و برونگراست، باید بدانید که اشتباه میکنید. افراد درونگرا هم هدفمند زندگی میکنند، فقط این اهداف به اندازه اهدافی که یک فرد برونگرا برای خود تعیین میکند، مشخص و برجسته نیستند.
از پابلو پیکاسو اینطور نقل شده است: «من حتی اگر میخواستم یک جراح بشوم هم همانقدر جراح خوبی میشدم که حالا نقاش خوبی هستم.» اگر کارهای پیکاسو را دیده باشید و از اراده آهنین او چیزی شنیده باشید، قبول کردن این نقلقول برایتان دشوار نخواهد بود. افراد زیاد دیگری هم وجود دارند که مانند پیکاسو میتوانند به سادگی هر هدفی را انتخاب کنند و به سمت آن راه پیش بروند.
امّا چرا گاهی آدمهایی را میبینیم که بعد از سی سال فعالیت در رشتهای، ناگهان مسیر جدیدی انتخاب میکنند و در آن قدم میگذارند؟ جواب این معمّا انگیزه افراد برای شناختن خود است. این اشخاص میخواهند در طی فعالیتهایی که انجام میدهند خودشان و زندگی را بشناسند؛ درست مانند کاری که فلاسفه رواقی انجام میدادند؛ یعنی بهانه کردن اهداف زندگی برای رسیدن به خودشناسی و آرامش درونی. تفاوت این نگاه با نگاه قبلی این است که این بار حتی رقابت با خود هم معنا ندارد و تنها شناخت و آرامش فکری مطرح است.
۵- اهداف دگرخواهانه
سیاستمداران و کارآفرینان هر جا که حرف بزنند بر یک چیز تأکید میکنند؛ اینکه فعالیتهایی که انجام میدهند در جهت مصلحت عمومی است. البته بسیاری از این افراد صادق نیستند و فقط به دنبال منافع خودشان هستند، ولی بسیاری هم درست میگویند. تشخیص صداقت آدمها وقتی از علاقه به سرنوشت دیگران حرف میزنند دشوار است ولی غیر محتمل هم نیست؛ چرا که خیلی از آدمها صرفاً با هدفی به شوق میآیند که جمعی باشد و شادی و رضایت همنوعانشان را نیز در بر بگیرد.
زندگی آلبرت شوایتزر ثابت میکند که این فقط یک شعار توخالی نبوده است. او کمی پیش از مرگش، از آفریقا با دوستی نامهنگاری میکرد و در نامههایش میگفت که طبابت در آفریقا برایش واقعیتر از هر فعالیت روشنفکرانهای است. حتی یک بار هم ابراز پشیمانی کرده و گفته بود: «زمانی را که صرف نوشتن همین نامه میکند، میتوانسته صرف سر زدن به یک بیمارستان کند.»
شیفتگی به کار کردن در جهت خیر عمومی برای همه قابل درک نیست. با این حال یک نکته مشخص است؛ کسانی که اهداف دگرخواهانه را انتخاب میکنند، گاه نیروهایی برای رسیدن به اهدافشان مییابند که عقل و منطق قادر به توضیح آن نیست. اگر علاقهمندید بدانید که چگونه افرادی که منفعت و موفقیت دیگران اهمیت میدهند خودشان نیز در قله موفقیت میایستند، میتوانید خلاصه کتاب بگیر و ببخش را در وبسایت بوکاپو مطالعه کنید.
۶- احساس همدردی
هدفگذاری بر اساس احساس همدردی، یکی از ارضاکنندهترین شکلهای هدف گذاری است. قبل از اینکه در این بحث جلوتر برویم بد نیست به تفاوت همدردی و نوعدوستی فکر کنیم. در نوعدوستی همیشه یک فاصله وجود دارد؛ مثلاً آلبرت شوایتزر خودش یک آفریقایی فقیر و بیمار نبود، ولی میتوانست میزان رنج این افراد را تصور کند و کاری برای برطرف کردنش انجام بدهد.
امّا همدردی در یک وضعیت برابر اتفاق میافتد؛ یعنی ما آن دردی را که میخواهیم در دیگری برطرف کنیم را حداقل یک بار تجربه کردهایم. به عنوان مثال، زنی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و توانسته از این مهلکه روانی جان به در ببرد، ممکن است به یک فعال حقوق زنان بدل شده و به جریان مقابله با تعرض و تجاوز بپیوندد.
روانشناسانی که خودشان از یک بحران جدی روحی در زندگی نجات پیدا کردهاند نیز تمایل دارند با مراجعانی که تجربه مشابهی دارند کار کنند. همچنین، بسیاری از افرادی که در وضعیت مالی نابهسامان رشد کردهاند، پس از موفقیت در تهیه امکانات اولیه زندگی، تصمیم به توانمندسازی انسانهایی میگیرند که تجربه محرومیت مشابه دارند. این افراد در واقع کسانی هستند که حس همدردی را راهنمای زندگی خود قرار دادهاند.
به طور کل، وقتی رنج بردن در زندگی از یک حدّی بگذرد، دو نوع انسان مختلف میسازد. بعضی که کم هم نیستند در اثر این فشارها بدبین و مأیوس میشوند. حتی بعد از برطرف شدن رنجشان هم باز از زندگی کنارهگیری میکنند و بدون رؤیا و امید، یک زندگی ماشینی را به پایان میرسانند. دسته دیگری که معمولاً کمترند، افراد الهامبخشی هستند که نیروهای خود را صرف این هدف میکنند که هیچکس رنجی را که آنها تجربه کردهاند، تجربه نکند. قطعاً متواضعترین افراد موفق و هدفمند را در همین دسته پیدا میکنیم.
اپرا وینفری، نمونه بارز یکی از همین افراد است . او در کتاب راه روشن است با الهام گرفتن از تجربیات درخشان خود، توضیح میدهد که برای رسیدن به هدف منحصر به فرد خودتان، به چه چیزهایی باید توجه کنید.
حرف آخر
زندگی موهبتی است که به ما داده شده و بدون انتخاب هدف نمیتوانیم از این فرصت به درستی استفاده کنیم. بدون هدف در زندگی، درگیر طوفان سردرگمی میشویم و ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم که دوران طلایی عمرمان گذشته، و ما همچنان از شاخهای به شاخه دیگر میپریم. تجربههای ما در زندگی ممکن است باعث شوند که روشهای مختلفی برای هدف گذاری پیش بگیریم، ولی همین که هدفمند باشیم، یعنی توانستهایم گام مؤثرتری در جهت آرامش روحی و جسمی خود برداریم.
اگر از خواندن این مطلب لذت بردید و حالا علاقهمند هستید که بیشتر درباره روشهای هدفگذاری بدانید، میتوانید در بوکاپو بهترین سایت خلاصه کتاب متناسب با نیازتان کتابهای گوناگونی را به صورت خلاصه بخوانید یا گوش بدهید.
هدف در زندگی موضوعی است که تصور ما از آینده را میسازد. مطالعه خلاصه کتاب هنر خوب زندگی کردن نوشته رولف دوبلی در وبسایت بوکاپو میتواند برای یافتن اهدافتان یاریتان کند.
بدون هدف زندگی کردن مثل این است که یک کشتی بدون بادبان را در دریای طوفانی رها کنیم و انتظار داشته باشیم خودش را به بندرگاه برساند. هدف داشتن، ما را در تحمل سختیها توانا میکند و به شادیهایمان عمق میبخشد.
شناخت هدف در زندگی، در واقع به معنای تعیین هدف در زندگی است. اهداف ما میتوانند فردی باشند یا به جامعهای که در آن زندگی میکنیم هم مربوط شوند. اهداف ما نشاندهنده نیازها، عمق شخصیت و تجربههای ما هستند.