روانشناسی رفتارگرا چیست

روانشناسی رفتارگرا چیست؟

تا بحال به تاثیر محیط بر شکل‌گیری رفتارهایتان فکر کرده‌اید؟ آیا می‌دانید هنگامی که برای تغییر یک رفتار یا عادت تلاش می‌کنید دقیقا چه اتفاقی در ذهنتان می‌افتد؟ روانشناسی رفتارگرا به ما و دانشمندان کمک می‌کند تا رابطۀ بین رفتارها و ذهن انسان را درک کنیم. شرطی سازی و مفاهیم دیگری که دانشمندان توسعه می‌دهند، پایه و اساس نحوۀ یادگیری و آموزش انسان را شکل می‌دهند. روانشناسان رفتارگرا از مفاهیم این حوزه استفاده می‌کنند تا به انسان‌ها در ایجاد عادات بهتر و سبک زندگی متعالی کمک کنند؛ اما روانشناسی رفتارگرا چیست و بررسی رفتارهای انسانی از دیدگاه علمی چگونه می‌تواند آینده بشری به کلی تغییر دهد؟

برای پاسخ به این این سؤالات، با مقاله دیگری از مجله بوکاپو همراه باشید.

تاریخچه مختصر روانشناسی رفتارگرا

روانشناس معروف «جان بی‌واتسون»، روانشناسی رفتارگرا را با بهبود کار روانشناس روسی «ایوان پاولوف» آغاز کرد. پاولوف در چیزی که به «شرطی سازی کلاسیک» معروف است، دریافت که اشیاء یا رویدادهای خاصی می‌توانند در انسان واکنش خاصی ایجاد کنند.

آزمایش مشهور او با سگ‌ها نشان داد که وجود یک کاسه غذای سگ (محرک) باعث واکنش بدون قید و شرط (ترشح بزاق) می‌شود. اگر بتوان این آزمایش را برای به دست آوردن پاسخ شرطی ارائه داد، پیامد نهایی آن می‌تواند در تمامی جنبه‌های رفتاری انسان اعمال شود. درحقیقت، چطور می‌توانیم محرکی ایجاد کنیم که واکنشی اثربخش داشته باشد؟

واتسون عقیده خود را نسبت به این آزمایش چنین بیان کرد:

«ده‌ها نوزاد سالم را به من بدهید تا آنها را پرورش دهم، من تضمین می‌کنم که هر کدام را که به طور تصادفی انتخاب کنم می‌تواند تحت آموزش‌های من به یک متخصص مانند وکیل، مهندس، هنرمند، تاجر یا حتی یک دزد حرفه‌ای تبدیل شوند.»

علاوه بر واتسون، روانشناسان دیگری نیز به شکل‌گیری روانشناسی رفتارگرا به شکل کنونی کمک کردند. «ادوارد ثورندایک» قانون اثر (Law Of Effect) را معرفی کرد که این نظریه به نحوۀ احتمال پاسخ‌های رضایت بخش اشاره می‌کند.

سپس، «کلارک هال» متفکر دیگر روانشناسی رفتارگرا، پیشگام نظریه رانه یا سائق (Drive Theory) بود. در تئوری او آمده است:

«از آنجا که ارگانیسم‌ها از محرومیت رنج می‌برند (مانند احساس گرسنگی)، محرومیت‌ها می‌توانند نیازهای خاصی را در افراد ایجاد کنند که مستقیماً بر رفتارشان تأثیر بگذارد. رانه حالتی درونی است که موجود زنده را به فعالیت وا می‌دارد، همانطور که فرد گرسنه برای رفع گرسنگی خود به کار کردن یا دزدی روی می‌آورد.»

روانشناسی رفتارگرا چیست؟

روانشناسی رفتارگرا (Behavioral Psychology) مطالعۀ تغییر رفتارهای انسان از طریق تجزیه و تحلیل و درمان است. نظریۀ پشت روانشناسی رفتارگرا این است که محیط، رفتارهای انسان را شکل می‌دهد.

کاربرد روانشناسی رفتارگرا

این شاخه از روانشناسی در اواسط قرن بیستم به شدت بر اندیشه تأثیر گذاشت. امروزه هنوز هم این نظریه توسط متخصصان سلامت روان مورد استفاده قرار می‌گیرد. مفاهیم و نظریه‌های مربوط به حوزه رفتارگرایی، در زمینه‌هایی مانند روان درمانی و آموزش همچنان اثر‌بخش و مفید هستند.

روانشناسی رفتارگرا بر چه چیزی تمرکز دارد؟

روانشناسی رفتارگرا به جای توجه به فرآیندهای فکری، احساسات یا انگیزه‌ها، بیشتر بر رفتارهای انسانی تمرکز می‌کند که شامل بررسی رفتارهای بیرونی و تجزیه و تحلیل چگونگی مطابقت آنها با محرک‌های محیطی است. مرحله بعدی، استفاده از شرطی سازی برای شکل دادن یا تغییر شکل واکنش‌هاست.

روانشناسی رفتارگرا می‌تواند رویکرد مفیدی برای تحقیقات روانشناختی باشد زیرا محققان می‌توانند شرطی سازی را در کارهای خود استفاده کرده و رفتارهای بیرونی را راحت‌تر از حالت‌های داخلی اندازه‌گیری کنند.

به طور کلی، روانشناسان رفتارگرا با دو نوع شرطی سازی به شرح زیر کار می‌کنند:

۱- شرطی سازی کلاسیک (Classical Conditioning)

شرطی سازی کلاسیک با تشخیص اینکه بیمار با رفتار خاصی به یک محرک طبیعی پاسخ می‌دهد، شروع می‌شود. در مطالعه پاولوف در مورد شرطی سازی کلاسیک، محرک طبیعی همان غذای سگ و واکنش، تولید بزاق بود. در این مدل شرطی سازی، محقق محرک اضافی به موقعیت می‌افزاید و هر بار این اقدام را به همراه محرک طبیعی بررسی می‌کند.

نظریه های رفتارگرایی

یعنی وقتی به جای غذا دادن، زنگ را به صدا در می‌آورد، دهان سگ شروع به ترشح بزاق می‌کرد.

۲- شرطی سازی کنش گرا (Operant Conditioning)

شرطی سازی کنش گرا شامل تقویت کننده‌های پیچیده‌تری است اما همچنان براساس این ایده عمل می‌کند که تقویت کننده‌ها می‌توانند باعث تشویق یا دلسردی رفتارها شوند. شرطی سازی کنش گرا از دو نوع تقویت کننده متمایز به شرح زیر استفاده می‌کند:

  • تقویت مثبت: ارائه پاداش به کسی مانند تحسین، پول یا غذا در هنگام انجام رفتار دلخواه، رفتار مثبت را تشویق می‌کند. این حالت بیشتر در کودکان دیده می‌شود. معمولاً برای آنکه کودک رفتار مطابق با میل ما را انجام دهد، به او جهت انجام آن کار، پاداش می‌دهیم.

در کتاب تست مارشمالو، روش جالبی را ارائه می‌کند که منجر به تقویت حس خویشتن‌داری در کودکان می‌شود. به این صورت که وعده پاداش، که همان تعداد مارشمالوی بیشتر است، رفتار کودکان را در مقابل وسوسه‌های مختلف شکل می‌دهد. پیشنهاد می‌کنیم نکات کلیدی این کتاب را در وبسایت بوکاپو مطالعه کنید.

خلاصه کتاب تست مارشمالو
چگونه در مقابل وسوسه، خود را کنترل کرده و خویشتن‌داری‌تان را محک بزنید
والتر میشل
در ۲۶ دقیقه مطالعه کنید
مشاهده کتاب تست مارشمالو
  • تقویت منفی: تقویت منفی شامل ارائه چیزی ناخوشآیند به فرد مانند سر و صدا کردن یا اعمال چیزی دردناک است. این تقویت هنگام انجام یک رفتار خاص برطرف می‌شود. این حالت را می‌توان در بازجوییی مشاهده کرد؛ فرد را شکنجه می‌دهند تا رفتار مطابق با میل دیگران را انجام دهد. اگر او این کار را کرد، عامل شکنجه حذف می‌شود.

روانشناسی رفتارگرا از تقویت مثبت به جای تقویت منفی استفاده می‌کنند زیرا تنبیه به جای پاداش، رفتارهای منفی را ایجاد می‌کند.

نظریه‌ های رفتارگرایی

سه تئوری مشهور در روانشناسی رفتارگرا وجود دارند که به شرح زیر هستند:

سگ‌های پاولوف (Pavlov’s Dogs)

آزمایش سگ پاولوف شامل سگ، گوشت و صدای زنگ است. در آغاز این آزمایش، به سگ‌ها گوشت داده می‌شد که این باعث ترشح بزاق آنها می‌شود؛ اما وقتی برای آنها زنگی به صدا در می‌آید، آن را نمی‌شنوند. در مرحله بعدی آزمایش، سگ‌ها قبل از اینکه برایشان غذایی بیاورند، صدای زنگ را می‌شنوند.

با گذشت زمان، سگ‌ها فهمیدند که زنگ زدن به معنی غذا است. بنابراین با شنیدن زنگ شروع به ترشح بزاق می‌کنند. از طریق این آزمایش، سگ‌ها به تدریج یاد گرفتند که صدای زنگ را با غذا مرتبط کنند، حتی اگر قبلاً به زنگ‌ها واکنش نشان نداده بودند!

نظریه سگ های پاولف در شرطی سازی کلاسیک

سگ‌های پاولوف یاد گرفتند که پاسخ به یک محرک (ترشح بزاق در بوی غذا) را با یک محرک خنثی (زنگ زدن) مرتبط کنند که قبلاً واکنشی به آن نشان نمی‌دادند. این نوع شرطی سازی شامل پاسخ‌های غیر ارادی است.

آلبرت کوچک (Little Albert)

در آزمایش دیگری که شرطی سازی کلاسیک در انسان را نشان داد، روانشناس بی واتسون و دانشجوی کارشناسی ارشد وی «روزالی راینر»، کودک ۹ ماهه‌ای که آلبرت کوچک می‌نامیدند را در معرض موش سفید و سایر حیوانات خزدار قرار دادند. یک خرگوش و یک سگ و همچنین پنبه، پشم و محرک‌هایی دیگر که در آلبرت کوچک ترسی ایجاد نمی‌کردند.

بعداً به آلبرت اجازه داده شد تا با موش سفید آزمایشگاهی بازی کند. سپس واتسون و راینر با چکش صدای بلندی تولید کردند که باعث ترس آلبرت و گریه او شد. پس از چندین بار تکرار این مورد، آلبرت هنگامی که فقط موش سفید به او داده می‌شد، بسیار ناراحت بود. این نشان داد که او آموخته است که پاسخ خود (ترسیدن و گریه کردن) را به محرک دیگری مرتبط کند که قبلاً او را نترسانده بود.

جعبه‌های اسکینر (Skinner Boxes)

روانشناس مشهور «بی اف اسکینر» موش گرسنه را در جعبه‌ای که دارای اهرم بود قرار داد. هنگامی که موش به دور جعبه حرکت می‌کرد، گهگاه اهرم را فشار می‌داد و در نتیجه متوجه می‌شد که با فشردن اهرم غذا میفتد. پس از مدتی، موش شروع به دویدن مستقیم به سمت اهرم کرد و در داخل جعبه قرار گرفت. این نشان می‌دهد که موش متوجه شده است که این اهرم به معنی دریافت غذا است.

آزمایش جعبه های اسکینر

در آزمایشی مشابه، یک موش داخل جعبه اسکینر با کف برقی قرار گرفت که این باعث ناراحتی موش می‌شد. پس از مدتی، موش متوجه شد که فشار دادن اهرم به این معناست که دیگر تحت جریان الکتریکی قرار نمی‌گیرد. موش هنگامی که داخل جعبه قرار می‌گیرد مستقیماً به سمت اهرم شروع به دویدن می‌کند.

آزمایش جعبه اسکینر حالت شرطی سازی را نشان می‌دهد که در آن حیوان یا انسان رفتاری را یاد می‌گیرد (به عنوان مثال فشار دادن اهرم) که با ارتباط دادن با عواقب آن (به عنوان مثال انداختن غذا یا توقف جریان الکتریکی) در هم آمیخته هستند. این نوع شرطی سازی را کنش گرا می‌نامند.

در واقع در هریک از این نظریه‌ها، عاملی به نام پاداش ترغیب کننده سر زدن عملی در فاعل آن است. در واقع پاداش برانگیزاننده انگیزه‌های پنهان ما برای انجام رفتاری به خصوص است. اگر علاقه‌مندید درباره این انگیزه‌ها و عواملی که آن‌ها را شکل می‌دهند بیشتر بدانید، مطالعه خلاصه کتاب پاداش را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

خلاصه کتاب پاداش
منطق پنهانی که انگیزه‌های ما را شکل می‌دهد
دن آریلی
در ۱۶ دقیقه مطالعه کنید
مشاهده کتاب پاداش

حوزه‌های تخصصی روانشناسی رفتارگرا

روانشناسان می‌توانند از اصول روانشناسی رفتارگرا برای تشویق رفتارهای جدید استفاده کنند. درمان شناختی-رفتاری اصطلاحی است که برای همۀ حوزه‌های زیر استفاده می‌شود:

رفتار درمانی (Behavioral Therapy)

متخصصان، رفتار درمانی را براساس این نظریه که افراد رفتارها را یاد می‌گیرند، تجویز می‌کنند. رفتار درمانی می‌تواند شامل تکنیک‌هایی مانند حساسیت‌زدایی سیستماتیک و قرار گرفتن در معرض واکنش باشد. این روش به بیماران کمک می‌کند تا از رفتارهای مضر دوری کنند. روانشناسان از رفتار درمانی برای بهبود بسیاری از اختلالات روانی از جمله وسواس و فوبیا استفاده می‌کنند.

درمان شناختی (Cognitive Therapy)

متخصصان درمان شناختی بر این عقیده هستند که فرآیندهای فکری باعث ایجاد احساسات و رفتار متقابل می‌شوند. درمان شناختی شامل تغییر در فرآیندهای فکری است که منجر به رفتارهای منفی یا باورهای نادرست می‌شود. یک روان درمانگر برای درک وضعیت بیمار، ابزارهایی را برای تغییر نحوۀ واکنش او به افکار خاص در اختیارش قرار می‌دهد.

درمان شناختی

تجزیه و تحلیل رفتار کاربردی (Applied Behavior Analysis)

تجزیه و تحلیل رفتار کاربردی شامل آموزش رفتارهای جدید از طریق تجزیه آنها به وظایف قابل مدیریت است. این روش ممکن است برای رسیدن به رفتاری مطلوب، با پاداش همراه باشد. درمانگران ممکن است از تکنیک‌های تجزیه و تحلیل رفتار کاربردی برای کمک به بیماران مبتلا به اوتیسم و ​​بهبود مهارت‌های اجتماعی افراد استفاده کنند.

کاربردهای روانشناسی رفتارگرا

متخصصان می‌توانند از اصول روانشناسی رفتارگرا هنگام تلاش برای تغییر رفتار انسان در بسیاری از شرایط استفاده کنند. در ادامه برخی از زمینه‌هایی که معمولاً در آن از روانشناسی رفتارگرا استفاده می‌شود، ارائه می‌شود:

تحصیلات

درمانگران ممکن است از معلمان جهت ارائه برنامه‌های درمانی برای دانش‌آموزان خاص کمک بگیرند. درمانگران همچنین می‌توانند از این روش برای افزایش انگیزه دانش‌آموزان استفاده کنند. والدین و متخصصان مراقبت از کودکان با استفاده از شرطی سازی در محیط‌های علمی، رفتار مثبت کودکان را تشویق می‌کنند.

طراحی محصول

طراحان اغلب هنگام طراحی محصولات یا خدمات برای استفاده مردم، از اصول روانشناسی رفتارگرا استفاده می‌کنند. یک محصول فیزیکی ممکن است از اصول شرطی سازی استفاده کند، بنابراین هر برخورد برای مشتری پاداش محسوب می‌شود. ممکن است ارسال پیامک تبریک تولد برای کاربر یک عامل محرک برای خرید محصول باشد.

بازاریابی

صنعت تبلیغات از اصول روانشناسی رفتارگرا استفاده کرده و بین محصول و تجربه مثبت کاربر ارتباط ایجاد می‌کند. در طراحی کمپین‌های تبلیغاتی از شعارهای جذاب و تصاویر پُر‌رنگ و لعاب برای ایجاد انتظارات اجتماعی استفاده می‌کنند. هر جنبه از بازاریابی (آنلاین یا آفلاین) بر پایه رفتار کاربر تدوین می‌شود.

اساسا کار نورومارکتینگ در تبلیغات نیز شناختن آن قسمت از تصمیم‌گیری و رفتار افراد است که حتی خودشان هم از آن خبر ندارند. پیشنهاد می‌کنیم اگر به این مبحث علاقه‌مندید، مقاله بازاریابی عصبی و تاثیر آن در فروش را در مجله بوکاپو مطالعه کنید.

بهبود شخصی

بسیاری از مردم اصول روانشناسی رفتارگرا را در زندگی شخصی یا حرفه‌ای خود به کار می‌برند. اکثر کتاب‌ها، مقالات و وبسایت‌های خودیاری، استفاده از روش‌های شرطی سازی را مفید می‌دانند. در توسعه فردی از طریق خودیاری می‌توان برای کمک به ایجاد انگیزه در خود برای مولد بودن، ایجاد عادات بهتر و کاهش اهمال‌کاری استفاده کرد.

آموزش حیوانات

بسیاری از حیوانات از مربیان خود یاد می‌گیرند تا رفتارهایی را با شرطی سازی کلاسیک یا کنش گرا انجام دهند.

کاربردهای روانشناسی رفتارگرا

محیط بانان پارک و متخصصان توانبخشی حیوانات نیز از این تکنیک‌ها برای آموزش حیوانات وحشی به منظور اجتناب از تعامل با انسان استفاده می‌کنند.

مشهورترین روانشناسان رفتارگرا

در ادامه به معرفی روانشناسان مشهور تاریخ که در حوزه روانشناسی رفتارگرا فعالیت می کردند، می‌پردازیم:

جان بی واتسون (John B. Watson)

بسیاری از افراد او را بنیانگذار مکتب رفتارگرایی، در روانشناسی مدرن می‌دانند. وی در مقایسه تاثیر محیط و وراثت بر رفتار انسان، بر اثرات محیطی اصرار می‌ورزید و معروف‌ترین نقل قول او این است: «۱۰ کودک سالم، بدون توجه به شغل والدینشان به من تحویل بدهید و من آنها را به هرگونه ای بخواهید؛ دکتر، وکیل یا دزد و گدا تحویل می‌دهم»

بی اف اسکینر (B.F. Skinner)

رفتارگرایی اسکینر را به یک روانشناس بزرگ در این زمینه تبدیل کرد. تکنیک‌ها و نظریه‌های او امروزه هم به طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد. اسکینر به خاطر مفاهیم خود در مورد شرط سازی کنش گرا مشهور است.

ایوان پاولوف (Ivan Pavlov)

ایوان پاولوف فیزیولوژیست روس بود که تحقیقات او در مورد شرطی سازی کلاسیک بر افزایش رفتارگرایی در روانشناسی تأثیر گذاشت. روش‌های تجربی پاولوف به جای تمرکز بر روانشناسی درون نگر و ارزیابی‌های ذهنی، حول محور اندازه گیری عینی رفتار قرار داشت.

آلبرت بندورا (Albert Bandura)

کار آلبرت بندورا بخشی از انقلاب شناختی روانشناسی است که در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ آغاز شد. نظریه یادگیری اجتماعی بندورا بر اهمیت یادگیری مشاهده‌ای، تقلید و مدل‌سازی تأکید می‌کند. بندورا در کتاب خود در سال ۱۹۷۷ «نظریه یادگیری اجتماعی» توضیح داد: «اگر افراد مجبور باشند فقط به اثرات اقدامات خود تکیه کنند، یادگیری بسیار پُرزحمت خواهد بود.»

ویلیام جیمز (William James)

از ویلیام جیمز اغلب به عنوان پدر روانشناسی آمریکایی یاد می‌شود. آموزه‌ها و نوشته‌های او به تثبیت روانشناسی به عنوان یک علم کمک کرد. از جمله دستاوردهای متعدد وی، انتشار متن ۱۲۰۰ صفحه‌ای «اصول روانشناسی» بود که به سرعت در این زمینه به یک کتاب کلاسیک تبدیل شد. علاوه بر این، جیمز به کارکردگرایی و عمل گرایی کمک کرد.

کارل راجرز (Carl Rogers)

کارل راجرز بر پتانسیل انسانی تأکید داشت. او به عنوان یکی از متفکران اصلی اومانیسم، به عنوان یک فرد تأثیرگذار در درمان شناخته می‌شد. دخترش «ناتالی راجرز»، او را «الگویی برای شفقت و آرمان‌های دموکراتیک» در زندگی خود توصیف کرد.

اریک اریکسون (Erik Erikson)

نظریه اریک اریکسون دربارۀ توسعه روانی – اجتماعی به ایجاد علاقه و تحقیق در مورد توسعه رفتارهای انسان کمک کرد. اریکسون، با بررسی توسعه در طول زندگی، از جمله حوادث دوران کودکی، بزرگسالی و کهولت سن نظریه روانکاوی را گسترش داد.

کلارک لئونارد‌ هال (Clark Leonard Hull)

کلارک هال یکی از معروف‌ترین روانشناسان آمریکایی است که تحقیقات زیادی در زمینه آزمون استعدادها، تلقین‌پذیری و به‌ویژه یادگیری انجام داده است. او یک روانشناس رفتارگرا بود و از این رو علاقه خاصی به تبیین‌های عینی از رفتارهای انسان داشت.

ادوارد ثورندایک Edward Thorndike)

او بر این باور بود که روانشناسان به جای عناصر ذهنی یا تجربه هوشیار باید رفتار را مطالعه کنند. او بر فرایندهای یادگیری تحقیقات بسیاری انجام داد ودر نهایت پایه‌گذار روانشناسی تربیتی مدرن شد.

ثورندایک قانون اثر را مطرح کرد، طبق این قانون اگر پاداشی بلافاصله به دنبال یک رفتار بیاید، یادگیری بهتر و قوی‌تر صورت می‌گیرد.

مسیر درمانی روانشناسان در روانشناسی رفتارگرا

یک روانشناس رفتارگرا به صورت جداگانه یا گروهی با بیماران کار می‌کند. او مشکل در رفتار را تجزیه و تحلیل می‌کند و برنامه‌ای برای تغییر آن ارائه می‌دهد. اکنون به روند کار روانشناس در حوزه روانشناسی رفتارگرا می‌پردازیم:

  • مشاهده: یک روانشناس رفتارگرا ابتدا اطلاعاتی را در مورد محرک‌هایی که باعث ایجاد یک رفتار خاص می‌شوند، جمع آوری می‌کند. این کار می‌تواند شامل مصاحبه حضوری یا هر نوع روش دیگری باشد.
  • مشاوره با بیمار: روانشناس یک برنامه درمانی را با بیمار به‌ همراه خانواده او ترتیب می‌دهد.
  • تدوین برنامه درمانی: روانشناس در نظر می‌گیرد که کدام اصول رفتارگرایی برای کمک به بیمار در تغییر رفتار او مؤثرتر است. او نحوۀ استفاده از این اصول را در جلسات درمانی و زندگی روزمره بیمار برنامه‌ریزی می‌کند.
  • ارائه درمان: برنامه درمانی روانشناس می‌تواند شامل جلسات درمانی باشد که در آن مکانیسم‌های مقابله به بیمار ارائه می‌شوند تا پاسخ آشکار شود.
  • ارزیابی درمان: روانشناس میزان تأثیر برنامه درمانی را در عمل مشاهده می‌کند. او ارزیابی‌های نهایی را نسبت به بازخورد بیمار نسبت به درمان انجام می‌دهد.
  • مشارکت در تحقیقات: روانشناس از تجربیات خود با بیماران برای درک بهتر رفتارهای انسانی استفاده می‌کند. او ممکن است با محققان دیگر تکنیک‌های جدیدی را امتحان کرده یا شیوه‌های درمانی خود را تغییر دهد.

تفاوت روانشناسی رفتارگرا و گشتالت

گشتالت یک کلمه آلمانی به معنا شکل یا پیکربندی است. گاهی اوقات، روانشناسی گشتالت را «روان شناسی پیکربندی» می‌نامند. مدرسه گشتالت در حدود ۱۹۱۲ تحت راهنمایی ماکس ورتهایمر، کورت کوفکا و ولفگانگ کوهلر در آلمان توسعه یافت. مکتب گشتالت در نتیجه علاقه ورتهایمر به پدیده فی (Phi Phenomenon) ایجاد شد.

ورتهایمر به درک حرکت علاقه داشت و تعداد زیادی آزمایش روی پدیده فی انجام داد. در یکی از این آزمایش‌ها، ورتهایمر یک خط عمودی و سپس یک خط افقی را با فاصله زمانی بسیار کوتاهی (مثلاً کسری از ثانیه) نشان داد. افراد باید آنها را به عنوان دو خط مختلف که یکی پس از دیگری در معرض دید قرار گرفته بودند، درک کنند؛ اما آنها فقط یک خط را درک می‌کردند.

مکتب روانشناسی گشتالت به عنوان شورشی علیه ساختارگرایی و انجمن گرایی شکل گرفت. اما وقتی توسعه پیدا کرد، به رفتارگرایی واتسون نیز اعتراض کرد. باید توجه داشت که هر دو روانشناسی رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت در یک زمان در دو کشور مختلف توسعه یافتند اما هیچ یک از دو اطلاعی از پیشرفت دیگری نداشتند!

تفاوت این دو مدل روانشناسی به شرح زیر است:

مفهوم تجربیات آگاهانه

رفتارگرایی، مطالعه تجربیات آگاهانه را کنار گذاشت اما روانشناسی گشتالت پیشنهاد کرد که مطالعه تجربیات ادامه یابد. به گفته بنیانگذاران گشتالت، داده‌های روانشناختی عالی را می‌توان از تجربیات مستقیم به دست آورد. تجربه، یک موضوع مهم در زمینه روانشناسی است. بنابراین روانشناسی گشتالت با هدف مطالعه رفتارها و تجربیات انجام می‌شود.

روانشناسی گشتالت به کلی با تحلیل و تقلیل گرایی مخالف بود. براساس مکتب روانشناسی گشتالت، هر تجربه‌ای یک ویژگی کامل را به همراه دارد. به عبارتی، کل بر اجزای خود تسلط دارد. رفتارگرایی درون نگری را به عنوان یک روش تحقیق رد کرد. اما روانشناسان گشتالت، درون‌نگری را به طور کلی رد نکردند. آنها از درون‌نگری پدیدارشناختی استقبال می‌کردند.

رفتارگرایی به دلیل مشکلات روش شناختی در مطالعه فرآیند حسی، احساس را رد می‌کند. روانشناسی گشتالت نیز احساس را رد کرد زیرا احساسات اتم‌ها یا عناصر تجربیات هستند. رفتارگرایان مطالعه ادراک را نادیده گرفتند؛ اما مطالعه ادراک، قلب روانشناسی گشتالت بود.

مفهوم ادراک

شاید هیچ مکتب روانشناسی دیگری به اندازه مکتب گشتالت در مطالعه ادراک مشارکت نداشته باشد. تجزیه و تحلیل رفتار توسط رفتارگرایان یک تحلیل مولکولی است اما توضیح رفتار توسط روانشناسی گشتالت یک توضیح مولار (جامع) است.

باید ذکر شود که رفتار مولکولی در ارگانیسم در یک محیط جغرافیایی معینی رخ می‌دهد. اما به گفته روانشناسان گشتالت، رفتار در یک محیط جغرافیایی معینی رخ می‌دهد که توسط محیط رفتاری تنظیم می‌شود. بنابراین، آنها بین محیط جغرافیایی و محیط رفتاری تمایز قائل شدند.

تفاوت روانشناسی رفتارگرا و گشتالت

رفتارگرایی واتسون، تفکر را به عادات حنجره تقلیل داد. واتسون اندیشه را با حرکات ضمنی گفتار تشخیص می‌دهد. او تفکر را در پرتو نظریه محیطی و جهت گیری روانی تفسیر کرد. اما روانشناسی گشتالت توضیحات واتسون در مورد روند فکر را کنار گذاشت.

روانشناسان گشتالت یک رویکرد روانشناختی را برای مطالعه روند فکری ارائه کردند. روانشناسان گشتالت با نظریه ارتباط تفکر یا تفکر تکه تکه مخالف بودند. آنها بر این واقعیت اصرار داشتند که هنگام مواجهه با مشکل، فرد باید ساختار کل وضعیت را درک کند و پاسخ مناسبی را ارائه دهد. فرد باید بتواند موارد را سازماندهی کرده تا برخی نتایج را ایجاد کند. این روانشناسان تفکر مولد را ترجیح می‌دهند.

در هر صورت، هر دو سبک رفتارگرا و گشتالت هنوز هم در دنیای روانشناسی (در زمینه‌های خاص) مورد استفاده قرار می‌گیرند.

کلام آخر

روانشناسی رفتارگرا بر آنچه به صورت تجربی می‌تواند مشاهده کند متمرکز است. رفتارگرایی همچنان بر درمان برخی از شرایط روانی تأثیر می‌گذارد. این مدل روانشناسی که با پاولوف، واتسون و اسکینر توسعه پیدا کرد، پایه و اساس رفتارگرایی مدرن را تشکیل می‌دهد. این نوع درمان به تجزیه و تحلیل رفتار اشاره دارد. در تجزیه و تحلیل رفتار، روانشناسان رفتار بیمار را قبل از آموزش و درمان بررسی می‌کنند. تئوری‌های مختلف در این زمینه منجر به تدوین برنامه‌های کاربردی برای استفاده از روانشناسی رفتارگرا در حوزه آموزش، تبلیغات، بازاریابی و طراحی محصول شده است.

حال که تا پایان مقاله همراهمان بودید، احتمالا به مباحث روانشناسی علاقه‌مندید. پیشنهاد می‌کنیم خلاصه ارزشمندترین کتاب‌های روانشناسی دنیا را در دسته‌بندی کتاب‌ های روانشناسی در وبسایت بوکاپو بررسی کنید.

سوالات متداول
روانشناسی رفتارگرا چیست؟

روانشناسی رفتارگرا مطالعه تغییر رفتارهای انسان از طریق تجزیه و تحلیل و درمان است. نظریۀ پشت روانشناسی رفتارگرا این است که محیط، رفتارهای انسان را شکل می‌دهد. از این طریق، درمانگران می‌توانند با تغییر نحوۀ واکنش انسان‎ها نسبت به محیط، به آنها در تغییر رفتارهایشان کمک کنند.

نظریه‌های رفتارگرایی چیستند؟

سه نظریه مشهور در این زمینه وجود دارد که شامل تئوری سگ‌های پاولوف، جعبه‌های اسکینر و آلبرت کوچک از روانشناس مشهور بی واتسون است. همۀ این نظریه‌ها بر پایه تجربه بنا شده‌اند. در نظریه پاولوف و اسکینر از حیوانات و نظریه واتسون از یک نوزاد برای آزمایش استفاده شده است.

روانشناسی رفتارگرا در کجا کاربرد دارد؟

از این مدل روانشناسی در حوزه‌های متعدد مانند تحصیلات، آموزش، تبلیغات، بازاریابی، توسعه فردی، آموزش حیوانات و غیره استفاده می‌شود. انجام کار بر رفتار فرد، حیوان یا مشتری متمرکز است.

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *