اگزیستانسیالیسم به یمن گسترش در شاخههای مختلف علوم انسانی، به نامی آشنا تبدیل شده است. مکتبی فلسفی که بزرگانی مانند کییرکگور، نیچه، ژان پل سارتر و گابریل مارسل از سردمداران آن هستند.
در این مقاله از مجله بوکاپو، قصد داریم ابتدا این فلسفه را به زبانی ساده تعریف کنیم و سپس به تاثیر آن در هنر، ادبیات و روانشناسی خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید.
اگزیستانسیالیسم به چه معناست؟
سارتر میگوید: «ما محکومیم به آزادی؛ به این معنا که هیچ انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم».
این فلسفه که با نام هستیگرایی نیز شناخته میشود، مجموعهای از باورها و نظریات فلسفی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت.
نام این مکتب از لغت اگزیستانس (Existence) در زبان انگلیسی به معنای «وجود» و از فعل Existo در زبان لاتین به معنای «خروج از»، «ظاهر شدن» و «برآمدن» مشتق شده است.
بنیان فلسفی آن بر یک گزاره کلیدی استوار شده است: «وجود انسان بر ماهیت او تقدم دارد». بر اساس همین گزاره، گاهی هستیگرایی را مشابه با اصالت وجود ملاصدرا میدانند.
احتمالاً درک این جمله مهم برای ما چندان ساده نیست. پس با طرح یک مثال، به بررسی مفهوم این جمله میپردازیم. تصور کنید میخواهیم یک صندلی، میز، چاقو یا هر شیء دیگری را بسازیم.
وقتی ما میخواهیم چیزی بسازیم، ابتدا در ذهنمان تصویری از آن شیء داریم. به این معنا که ابتدا ویژگیها و کارکردهای آن شیء در ذهنمان شکل میگیرد و سپس دست به ساختن آن میزنیم.
این ویژگیها و تصاویری که از آن شیء در ذهن داریم، در واقع همان مؤلفههای تشکیلدهنده آن شیء یا همان ماهیت آن است.
بنابراین ما ابتدا از ماهیت آن شیء آگاه هستیم و سپس آن را میسازیم و به وجود میآوریم. بنابراین وقتی در مورد میز و صندلی و چاقو صحبت میکنیم، بر اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم باید بگوییم «ماهیت آنها بر وجوشان تقدم دارد»؛ یعنی پیش از آنکه میز و صندلی را بسازیم، از ماهیت آن آگاه بودهایم.
آغاز هستیگرایی
در قرن هفدهم و هجدهم اغلب فلاسفه معتقد بودند ماهیت انسانها هم بر وجود آنها مقدم است. یعنی فرقی نمیکند انسان در چه زمانی و مکانی وجود داشته باشد، همه انسانها دارای طبیعتی بشری هستند و مفهوم بشر بودن در همه انسانها وجود دارد.
به بیان سادهتر یک انسان نئاندرتال یا یک انسان غارنشین بدوی از لحاظ ماهیت انسان بودن با انسان امروزی تفاوتی ندارد و در نتیجه ماهیت انسان مقدم بر وجود اوست.
اگر میخواهید پیش از ادامه مقاله با اصول و مکاتب اصلی فلسفه آشنا شوید، خلاصه کتاب خودآموز فلسفه را به شما پیشنهاد میکنیم:
در اواخر قرن نوزدهم، سورن کییرکگور فیلسوف اتریشی، پایهگذار آراء و نظراتی شد که با این نظرات در تضاد قرار داشت. فلاسفه اگزیستانسیالیست اعتقاد داشتند انسان در ابتدا هیچ است و با تصمیمهای ارادی و آزاد خود ماهیت خودش را شکل میدهد.
برای مثال سارتر معتقد بود «هستیِ» انسانها مقدم بر «ذات» آنهاست و انسانها ذات یا ماهیت خود را با انتخابها، اعمال و تصمیمهایشان در جهانی که ارزشهای ثابتی ندارد، تعیین میکنند.
از سوی دیگر در نظر سارتر، هر تصمیم و انتخاب انسانها نشاندهنده تصویر ذهنی آنها از چیستی و ماهیت انسان است و هویت جامعه بشری در اثر همین تصمیمهای انفرادی تک تک افراد شکل میگیرد. بنابراین هر فرد نه فقط مسئول اعمال خود که مسئول کل بشر است.
اگزیستانسیالیستها به مقوله مرگ توجهی ویژه دارند، چرا که مرگ نقطه مقابل زندگی و وجود (یعنی اصلیترین دغدغه اگزیستانسیالیسم) قرار دارد.
مفهوم مرگآگاهی در فلسفه نیچه و هایدگر نقش پررنگی دارد. آنگونه که نیچه میگوید برای یافتن معنای زندگی باید به حسرتهایی بیندیشیم که روی سنگ قبرمان حک خواهد شد.
اگزیستانسیالیسم در ادبیات
این فلسفه در اوایل قرن بیستم با آثار و اندیشههای ژان پل سارتر اوج گرفت. و جالب اینجاست که کسی که پای را به صورت رسمی و آشکار به ادبیات باز کرد، خود سارتر بود که رمان مشهور «تهوع» را نوشت.
رد پای تفکرات اگزیستانسیالیستی را در آثار فئودور داستایفسکی نویسنده شهیر روس در قرن نوزدهم و فرانتس کافکا نویسنده معروف اهل چک نیز میتوان مشاهده کرد.
در حال حاضر نیز اروین یالوم روانشناس و نویسنده، تفکرات اگزیستانسیالیستی را در آثارش به نمایش گذاشته است. در ادامه به معرفی چند اثر مهم اگزیستانسیالیستی خواهیم پرداخت.
تهوع
سارتر در این کتاب درباره مردی جوان به نام آنتوان روکانتن نوشته است که مورخی افسرده و منزوی است و تمام تفکرات و احساسات او حول محور «وجود» میچرخد.
روکانتن در واقع سرگردان و حیران در پی پاسخگویی به سوالات بنیادین وجودی خود است و سعی دارد برای غلبه بر پوچی دنیای بیرون، دست به خلق کردن بزند. او در این جستجو، بیش از اینکه بیرون را بکاود، به درون خود باز میگردد و جستجوی درونی را آغاز میکند.
یادداشتهای زیرزمینی
این کتاب حاصل دوران دشوار تبعید داستایفسکی است. راوی این داستان فردی است منزوی که از جامعه کناره گرفته و به زیرزمین پناه برده و تفکراتش را بازگویی میکند و مسائل اساسی وجودی را مطرح و به چالش میکشد.
بخش اول کتاب تکگویی و روایت تفکرات درهموبرهم و بعضاً متناقض این راوی عجیب است. در بخش دوم کتاب نیز سرنوشت غمبار او روایت شده است.
بار هستی
میلان کوندرا نویسنده مشهور اهل چک در این رمان با اتکا بر برخی نظریات نیچه، به بررسی مفاهیمی همچون عشق، درد، خیانت، بحران هویت، وجود، مردانگی و زنانگی میپردازد.
توما شخصیت اصلی کتاب، جراحی است موفق و زنباره که به همسرش خیانت میکند و همین مسئله و چالشهای همراه با آن او را تا مرز فروپاشی روانی پیش میبرد و دغدغههای وجودی و بنیادینی را برای او به وجود میآورد.
کوندرا در این کتاب با دقتی مثالزدنی شخصیتهای رمان را ساخته و پرداخته است و به خوبی سوالات بنیادین بشر را به تصویر میکشد.
اگزیستانسیالیسم در روانشناسی
درمان وجودی یا رواندرمانی اگزیستانسیال، بهرهگیری از فلسفه اگزیستانسیالیسم در درمان است و سرشناسترین نماینده این تفکر را میتوان اروین یالوم دانست. بر اساس این رویکرد درمانی، کشمکشهای درونی افراد از مواجهه ناگزیر انسانها با چهار اصل اساسی سرچشمه میگیرند:
- غیرقابل اجتناب بودن مرگ
- آزادی و مسئولیتهای برآمده از آن
- انزوای وجودی
- پوچی
در این رویکرد یکی از تعارضات اصلی انسانها، تعارض میان میل به ادامه زندگی و حیات و آگاهی از گریزناپذیری مرگ است. این مسئله و نوع مواجهه بشر با مرگ، واضحترین و ملموسترین دلواپسی انسانهاست.
آزادی در فلسفه اگزیستانسیالیسم با مفهومی که معمولاً در سیاست از آن سخن میگوییم و خواسته انسانها در طول تاریخ بوده است متفاوت است.
این آزادی و مسئولیت برآمده از آن مفهومی ترسناک دارد: این آزادی به این معناست که فرد خود با تصمیمها و انتخابهایش، ماهیتش را رقم میزند و از این رو باید با عواقب تصمیمهایش نیز روبرو شود.
تنهایی و انزوا به این مسئله اشاره دارند که انسانها به صورت بنیادین از یکدیگر جدا هستند و همواره بین نزدیکترین افراد هم فاصلهای پرنشدنی وجود دارد. انسان به تنهایی به دنیا میآید و به تنهایی هم میمیرد. بنابراین انسانها هم به تنهایی عمیق خویش آگاهند و میخواهند جزئی از یک کل باشند.
و در نهایت چهارمین امر مسلم هستی، پوچی یا بیمعنایی است. ما در جهانی بیتفاوت در تنهایی مطلق زندگی میکنیم. هدف از این زندگی چیست؟ چرا زندگی میکنیم و چگونه باید به زیستن ادامه دهیم؟
این چهارمین تعارض اگزیستانسیالیستی است که انسانها باید در جهانی خالی از معنا به دنبال خلق معنا و هدف باشند. بنابراین انسان همواره در جستجوی معناست.
ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا به معنادرمانی اشاره میکند و بر این چهار اصل اساسی تأکید میورزد.
روانپزشک و نیچه
همانطور که پیشتر گفته شد اروین یالوم یکی از شخصیتهای مهم رواندرمانی وجودی است.
او علاوه بر اثر غیرداستانی «رواندرمانی اگزیستانسیال» که به شرح اصول این رویکرد درمانی فلسفی میپردازد، رمانهایی نیز نوشته است که مشهورترین آنها کتاب «وقتی نیچه گریست» میباشد.
یالوم داستان این کتاب را بر اساس گفتگوی بین یک روانپزشک مشهور (که از دوستان نزدیک زیگموند فروید) نیز میباشد و فریدریش نیچه پیش میبرد.
این گفتگو به بهانه بیماری نیچه بین او و روانپزشک شکل میگیرد و مسائل مختلف و مهمی همچون آزادی و مسئولیت، معنای زندگی، عشق، مرگ و وجود در آن بررسی میشوند.
در طول داستان به صورت بسیار نامحسوس بارها جای پزشک و بیمار عوض میشود و گفتگوها رنگ کاملاً فلسفی میگیرند. حین یکی از همین گفتگوهای درخشان، نیچه به پزشک میگوید:
«دکتر برویر، من افسردگی را معالجه نمیکنم، بلکه آن را مطالعه میکنم. افسردگی بهایی است که آدم برای شناخت خود میپردازد. هرچه عمیقتر به زندگی بنگری، به همان مقدار هم عمیقتر رنج میکشی.»
سخن آخر
اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب مهم فلسفی قرن بیستم است که ردپای آن در دنیای هنر و ادبیات و حتی روانشناسی دیده میشود. این مکتب فلسفی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت تأکید دارد و انسان را محکوم به آزادی و انتخاب میداند.
اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب مهم فلسفی قرن بیستم است که بر اصالت وجود انسان و تقدم آن بر ماهیت او تأکید دارد و انسان را محکوم به آزادی و انتخاب میداند. انسان با انتخابهایش ماهیت خود را رقم میزند و باید مسئولیت انتخابهایش را نیز بپذیرد.
اولین اندیشههای اگزیستانسیالیستی در آثار سورن کییرکگور و نیچه دیده شد. در قرن بیستم فلاسفهای همچون ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل و کارل یاسپرس این مکتب را گسترش داده و به اوج رساندند.
مطلب مهم و مفیدی بود.
سپاسگزارم
عالی
جای نقد خالی ست خوب بود نارسایی های این مکتب به مسائل بشری مطرح میشد.
من از دوران قرنطینه کرونا ، خیلی نگاهم به زندگی عوض شد ، کاملا و باتمام وجودم متوجه شدم تنها تغییر در حالات ما معنای زندگی را میسازه .
تنها چیزی که باعث دورافتادگی انسان از زندگی، مرگ و واقعیت می شود، فقط و فقط ترس و پشت پرده گذاشتن ان است. پذیرفتن، رو به رو شدن و حتی جنگیدن با شرایط مطلوب و یا ناسازگار می تواند باعث کشف من درونی با بیرونی شود چه بسا معنا، رشد شخصیت و بلوغ انسان درهم امیخته با من درون و بیرون است. نگاه و دیدگاهی دوطرفه به خود، اطراف و جهان باعث رشد و پیشرفت بشر است.
فرانتس کافکا اهل چک میباشد نه فرانسه
خیلی ممنونیم از اینکه بهمون این نکته رو گفتی فرهاد عزیز. اصلاح شد.