شاید بسیاری از ما اطلاعات چندانی درباره فلسفه دکارت نداشته باشیم اما جمله معروف میاندیشم، پس هستم را تقریباً همه شنیدهاند. جملهای از فیلسوف نامدار و جریانساز فرانسوی رنه دکارت (Rene Descartes) که به نوعی عصاره اندیشههای فلسفی اوست.
اگر دوران مدرن را دوران مبارزه علم مدرن و تفکر مذهبی قرونوسطی بدانیم، در خلال این مبارزه که به افول قدرت کلیسا از نظر سیاسی انجامید، یک انقلاب مفهومی رخ داد که جهان کنونی را به وجود آورد؛ دکارت هم از سردمداران این انقلاب بود.
در این مقاله از مجله بوکاپو به سراغ این فیلسوف نامدار عصر روشنگری رفتهایم و درباره مسیر زندگیاش، نگاهش به خدا و انسان صحبت میکنیم و میکوشیم ابعاد مختلف فلسفه دکارت را به زبان ساده بیان کنیم. با ما همراه باشید.
آشنایی با رنه دکارت
بیایید ابتدا کمی از زندگی و زمانه دکارت بدانیم. زمانهای که در آن فلسفه از حرکت ایستاده بود و دوران رکود و سقوط بود. رنه در سال ۱۵۹۶ در شهری کوچک در مرکز فرانسه متولد شد، شهری که اکنون به نام دکارت شناخته میشود.
رنه چهارمین فرزند خانوادهاش بود و در ۱۳ ماهگی، مادرش را از دست داد. پدرش قاضی دیوان عالی و نماینده پارلمان بود و مدتی پس از مرگ همسرش، دوباره ازدواج کرد. سرپرستی رنه خردسال را مادربزرگ مادری و دایهاش برعهده گرفتند.
او که با بیماری سل متولد شده بود (حتی در بدو تولد آنقدر سرفه کرد که تا پای مرگ پیش رفت) کودکی خود را با ضعف و بیماری و در انزوا گذراند. او را در ۸ سالگی به مدرسه شبانهروزی یسوعیان (فرقهای از مسحیان کاتولیک) فرستادند و طی ۸ سال در این مدرسه ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه فراگرفت.
رنه هرچند شاگرد ممتاز مدرسه بود، بااینحال آموزههای مدرسه راضیاش نمیکرد. تعلیمات فلسفه و الهیات که عمدتاً مبتنی بر مکتب فلسفی ارسطو و مکتب الهیاتی توماس آکویناس (از اندیشمندان بزرگ مسیحی که سعی در کنار هم قرار دادن علم و ایمان داشت) بودند، بوی کهنگی میدادند و نمیتوانستند به سوالات دکارت جوان پاسخ دهند.
پدرش با آرزوی دیدن ردای قضاوت بر تن پسرش، رنه ۱۶ ساله را به دانشگاه پواتیه فرستاد. اما ۲ سال بعد، دکارت احساس کرد آنچه بدان نیاز دارد را آموخته است و تحصیل را رها کرد. در این زمان با درآمدی که از ارث مادریاش به دست میآورد، خرج زندگی خود را تأمین میکرد. تصمیم گرفت به فرانسه برود و افکارش را دنبال کند.
در فرانسه زندگی آرامی پیش گرفت اما پس از مدتی تصمیم عجیبی گرفت و به ارتش هلند پیوست و در ارتش هم آرام نگرفت و به نظرش رسید زندگی نظامی مملو از بطالت و اتلاف وقت است.
دوستی پرثمر
در خلال اقامتش در هلند، شانس این را داشت که تصادفاً با آیزاک بکمان (Isaac Beeckman)، فیلسوف و ریاضیدان هلندی، آشنا شود و دوستی طولانیمدتی را با او آغاز کند.
این دوستی چنان تأثیری بر دکارت داشت که در یکی از نامههایش به بکمان نوشت «تو مرا از رکود و کرختی بیرون آوردی، وقتی که ذهن من از مسائل جدی بسیار دور شده بود، تو مرا به راه درست برگرداندی». این بکمان بود که بر آتش نهفته زیر خاکستر علاقه دکارت به ریاضیات و فلسفه دمید و او را به تفکر واداشت.
در ادامه به دانمارک و آلمان سفر کرد. تحقیقاتش در حوزه ریاضیات را با جدیت ادامه داد و به برهانهای تازهای دست یافت. شاید برایتان عجیب باشد اما نقطه آغاز تأملات فلسفی او را میتوان دیدن سه رویای امیدبخش دانست! او این سه رویای بههمپیوسته را الهامی از جانب خداوند برای نشان دادن رسالتش میدانست.
او باور داشت «روح حقیقت او را برگزیده و از او میخواهد تا همه دانشها را به صورت یک علم واحد درآورد.» و این نقطه آغاز همه تلاشهای فلسفی دکارت بود. به هلند بازگشت و تقریباً تا پایان عمر در این کشور ماند. کشوری که یکی از مراکز آزادی تفکر در اروپا به شمار میآمد و خبری از تفتیش عقاید، تکفیر و سوزاندن دانشمندان نبود.
در این دوران مهمترین آثار فلسفی خود را به رشته تحریر درآورد. فلسفه دکارت آنگونه که امروزه از آن سخن گفته میشود، بهمرور شکل گرفت.
در نهایت رنه دکارت صاحب این ذهن درخشان و سرشار از نبوغ، زمانی که برای تدریس فلسفه به ملکه سوئد در این کشور حضور داشت، از شدت سرمای بادهای شمالی دچار ذاتالریه شد و در ۵۳ سالگی درگذشت.
تعریف فلسفه دکارت به زبان ساده
فلسفه اولین بار در قرن ششم پیش از میلاد آغاز شد و دو قرن بعد با ظهور اندیشمندانی همچون سقراط و افلاطون و ارسطو دوران شکوفایی خود رسید. اما عجیب آنکه پس از این دوره تا دو هزار سال بعد اتفاق مهم و درخشانی در حوزه فلسفه رخ نداد.
در این دوران افراد مهمی ظهور کردند و قطعاً بر پیشرفت و گسترش فلسفه نقش بسزایی داشتند اما هیچ یک حرف جدیدی برای گفتن نداشتند و عمدتاً کارشان حاشیهنویسی و شرح و تفسیر فلسفه یونان باستان بود.
اینگونه بود که فلسفه افلاطون و ارسطو، پایههای فلسفه مذهبی مسیحیت شد و در دوران قرون وسطی فلسفهای شکل گرفت که آن را اسکولاستیک یا فلسفه مَدْرَسی مینامیدند.
فلسفهای که برپایه افکار افلاطون و ارسطو شکل گرفته بود اما آموزههای آنان زیر لایهلایه شرح و تفسیر دانشمندان مسیحی موردتأیید کلیسا مدفون شده بود و به کلی تغییر ماهیت داده بود.
این فلسفه، فلسفه رسمی کلیسا بود و به عاری بودن از هرگونه خلاقیت و نوآوری میبالید؛ چرا که هرگونه نوآوری و ابراز عقاید فلسفی جدید، مجازاتی شدید در پی داشت.
تولد دوباره
در اواخر قرن پانزدهم این وضعیت اسفبار رو به پایان گذاشت و دوران نوزایی (رنسانس) آغاز شد. اما تحول در فلسفه تقریباً صد سال بعد آغاز شد و آغازگر این تحولات فلسفه دکارت بود. معمولاً در متون فلسفی، فلاسفه قرن هفدهم و هجدهم را در دو گروه عقلگرا و تجربهگرا جای میدهند و دکارت از فلاسفهای است که در گروه عقلگرایان قرار میگیرد.
او معتقد بود عقل و منطق در معرفتشناسی به کمک ما میآیند و با توجه به علاقه بیحدواندازهاش به ریاضیات، میخواست عقلانیت و قطعیتی همچون ریاضی را در امور و دانشهای مختلف ببیند.
در بین علوم مختلف، فلسفه حوزهای بود که نظامی یقینی نداشت و این مسئله فکر دکارت را به خود مشغول ساخته بود. زیرا او فلسفه را اساس معرفت بشری میدانست و اگر فلسفه به یقین نمیرسید، هیچ دانشی دیگری قابلاعتماد نبود.
از نظر دکارت ریاضیات، به بصیرت و یقین منتهی میشد و ازاینرو بهکمیت درآوردن هر پدیده از راه اعداد و ریاضیات، به مقابله با عدم قطعیت خواهد رسید. به این نظریه دکارت، رویای دکارتی گفته میشود.
از سوی دیگر همانگونه گفته شد زمانه دکارت، زمانه تحولات بوده است و به دنبال آغاز دوران رنسانس و فروپاشی تدریجی باورهای فلسفی کلیسا، نوعی شکاکیت عمومی نسبت به مسائل فلسفی وجود داشت.
این شکاکیت اساس فلسفه دکارت را تشکیل داد و امروزه در فلسفه با عنوان شک دکارتی شناخته میشود. این شیوه تفکر جدید از یک سو افکار را از شر آن شکاکیت عمومی نجات داد و از سوی دیگر اندیشمندان را با تفکر آزاد و مستقل آشنا ساخت. او توانست فلسفه را از رخوت طولانی قرون وسطی خارج کند.
شک میکنم، پس هستم!
شک در فلسفه دکارت به این معناست که انسان باید به صورت دستوری در همه چیز شک کند و تنها چیزی که نمیتواند در آن شک کند، خودِ شک کردن است.
در واقع تنها چیزی که یقینی است، همین شک کردن است. به باور دکارت یک من وجود دارد که شک میکند و نمیتوان در وجودِ منِ شکاک، شک کرد. در این نقطه، فلسفه دکارت آغاز میشود.
بنابراین، اساس فلسفه دکارت، شک دکارتی است. او سعی کرد سه مسئله عمده را با شک دکارتی ثابت کند:
- وجود خود
- جهان بیرون
- آفریننده یا خداوند
دکارت ابتدا به خودش شک میکند. او از خودش میپرسد آیا اصلاً وجود دارد؟ او شک کردن را یکی از حالتهای فکر کردن میدانست، بنابراین وقتی شک میکند، در واقع فکر میکند، پس به این نتیجه رسید که او موجودی است که میتواند فکر کند و از قدرت تفکر برخوردار است. و نتیجه این باور در همان جمله معروف میاندیشم پس هستم ظاهر شد.
دکارت برای اثبات وجود جهارن خارج اینگونه استدلال کرد که من در عالم خارج اموری را درک میکنم که مادی نیستند و بنابراین با عقل درک شدهاند نه با حس؛ مانند امتداد (عرض، طول و عمق). هر شیء مادی امتداد دارد. چنین صفاتی که با عقل ادراک میشوند، به اندازه این واقعیت که من وجود دارم، روشن و بدیهی هستند. پس این امور هم یقینی هستند.
خدا و انسان در نگاه دکارت
همواره اعتقادات مذهبی دکارت در محافل علمی و فلسفی بسیار موردبحث قرار گرفته است. دکارت همواره خود را یک کاتولیک مؤمن و معتقد میدانست. حتی هدفش از تألیف آثار فلسفی مانند کتاب مشهور تأملات را حفاظت از باورهای مذهبیاش عنوان کرده است.
اما برخی دیگر معتقدند دکارت صرفاً جهت حفظ ظاهر و برای آنکه به سرنوشت افرادی مانند گالیله دچار نشود، به مخالفت آشکار با کلیسا برنخاست. به باور این گروه، او در واقع به وجود خدا اعتقادی ندارد.
فلسفه دکارت و وجود خدا
دکارت برای اثبات وجود خداوند دو برهان دارد. اول، برهان وجودی است که در قرون وسطی شکل گرفته است و دکارت آن را اینگونه بیان میکند:
۱. چیزی که ما به صورت روشن و متمایز درباره چیزی درک میکنیم، حقیقت دارد.
۲. ما به صورت روشن و متمایز درک میکنیم که تعریف ما از خداوند به عنوان موجود کامل مطلق، خود نشان میدهد که آن موجود باید حتماً وجود داشته باشد؛ زیرا:
- غیرممکن است که تصور کنیم موجود کامل مطلق، فاقدِ چیزی باشد.
- اگر موجود کامل مطلق، وجود نداشته باشد، پس فاقدِ وجود است.
- بنابراین واضح است که وقتی چیزی را موجود کامل مطلق مینامیم، این تعریف، خود مستلزمِ وجود آن است.
برهان دوم در فلسفه دکارت براساس این گفته است که «بزرگتر امکان ندارد که از کوچکتر به وجود بیاید یا معلول آن باشد». دکارت با یقین میگوید که تصوری از خداوند نزد او وجود دارد و این تصور بسیار بزرگ است. با بدیهی دانستن این تصور که محال است این تصور بزرگ توسط خود او ایجاد شده باشد، به این نتیجه میرسد که باید خداوند آن را در او نشانده باشد.
او در دنباله برهانهای خود میگوید: میدانم خدایی با صفت قادر مطلق وجود دارد که مرا آفریده است. همچنین میدانم که او خیر مرا میخواهد. چون او مرا آفریده و خیرخواه است، پس هم نگران خیر اخلاقی و هم نگران خیر فکری من است. به این معنا که خدا در جهت خیر اخلاقی و فکری من، مرا یاری میدهد.
بنابراین فلسفه دکارت به سه امر یقینی دست مییابد، وجود انسان با قدرت تفکر، وجود جهان خارج و وجود خداوند. دکارت درباره ماهیت انسان نیز سخن گفته است و علاوهبر ابعاد فلسفی، به جنبههای فیزیولوژیک انسان نیز توجه کرده است.
پیشنهاد مطالعه: از رنجی که می بریم؛ فلسفه رنج در زندگی بشر چیست؟دو بعد وجودی انسان در فلسفه دکارت
در فلسفه دکارت انسانها دارای دو بعد روح و جسم یا نفس و بدن هستند و این دو کاملاً با یکدیگر متمایزند. دکارت جسم را قادر به تفکر نمیدانست و معتقد بود فکر یا روح نیز کاملاً غیرمادی هستند.
او بر سه مفهوم نفس، بدن و اتحاد بین این دو تأکید دارد و انسان حقیقی را حاصل اتحاد نفس و بدن میداند. در فلسفه دکارت فهم آناتومی مغز نقش مهمی در درک نحوه چگونگی حافظه، تخیل و سایر کارکردهای مغز دارد.
چالشی که دکارت با آن مواجه بود، مسئله تعامل نفس و بدن بوده است. برای حل این مشکل، او غده صنوبری رابه عنوان مقری که در نظر گرفت که در آن، روح و جسم با یکدیگر تعامل برقرار میکنند. چراکه غده صنوبری تنها غده یگانه در مغز است که مشابهی نداشته و جایگاه آن در مرکز مغز قرار دارد.
دوگانه ذهن و بدن در نهایت به دوگانه خرد و احساس منتهی میشود. منظور از احساس، همان حالات شادی، غم، خشم، یا ترس است که در اصطلاح روانشناسی، عواطف یا هیجانات نامیده میشود.
میگویند خرد قلمروی ذهن است که در بالاترین سطح و منطقیترین قسمت مغز عمل میکند. در مقابل، هیجانات به قلمروی سطح پایین مغز مربوط بوده و با شور و اشتیاقات غیرمنطقی و آشفته بدن در ارتباط است.
با این همه امروزه به نظر میرسد دانشمندان چنین نظریاتی را قبول ندارند. آنها معتقدند عواطف، خرد، مغز و ذهن در یک شبکه پیچیده ودرهمتنیده فعالیت میکنند و این مسئله امروزه خطای دکارت نام گرفته است. این دوگانگی موضوع اصلی کتاب خطای دکارت است که خلاصه آن را می توانید در بوکاپو بخوانید.
سخن آخر
فلسفه دکارت آغازگر فلسفه مدرن و رنسانس فلسفی است. رنه دکارت فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی بود. او با بنا نهادن نظام فلسفی خود بر شکاکیت، در پی اثبات مفاهیمی همچون وجود انسان، جهان و خداوند برآمد.
اگر میخواهید بیشتر با قلم نویسندگان بزرگ حوزه فلسفه و معنویت آشنا شوید و اطلاعات خود را افزایش دهید، پیشنهاد میکنیم به وبسایت و اپلیکیشن بوکاپو مراجعه کنید و خلاصه ارزشمندترین کتابهای این حوزه را بخوانید و بشنوید.
رنه دکارت فیلسوف و ریاضیدان قرن هفدهم است که نظرات فلسفی او اساس فلسفه دوران مدرن را تشکیل میدهد.
کتاب فلسفه دکارت اثر گرت تامسون به بررسی اندیشهی دکارت پرداخته است و به این مسئله اشاره میکند که دکارت، درک و دریافت ما را از جهان دگرگون کرد. کتاب خطای دکارت اثر آنتونیو داماسیو نیز به نکات جالبی در زمینه دوگانگی ذهن و بدن میپردازد.